تف سربالا

جنون بی سرانجامم محال مانده در رویا
چگونه گُم شدی در وادی جامانده ی فردا
خبر داری که بعد از تو حواسِ آسمان پرت است
وَ سنگِ غُصّه می بارد به پای حضرت اغما؟
دعا و گریه را در آستانِ خانه پوشیدم
مگر رحمی کند بر ندبه ی پنهانی لولا
ببین تفسیر ویرانیِ مردِ قصّه هایت را
تَرَک خورده جهانِ باوری در مذهبِ بلوا
چنان خورشید بعد از تو مَهار از روسری برداشت
که جان داده تک و تنها غرورِ زخمی دریا
خودم را نذر کردم تا که برگردی از این آشوب
به میدان آمده ناقوس های سوره ی طاها
اگر کاغذ چموشی می کند بر مرگِ خودکارم
رها کن دامنش را از سر قلاّده ی دنیا
خبر ها زرد و بارانی به نسلِ باد مشکوکم
علاجی نیست بر رسوایی تُف های سربالا
#سید_هادی_محمدی