اشعار دکتر سید هادی محمدی

دکترای تخصصی زبان و ادبیات فارسی دکترای موسیقی مدرس و منتقد ادبی

غزل ناتمام

عمری اجاره کرده غم از جانِ بی قرار 

فردا ترین اتاقِ دلم را به انزجار 

دردی میانِ خاطره ام سوت می‌کشد 

مثلِ سَرَم که گُم شده در موجِ انفجار

آن سوی پنجره تبِ باران گرفته ام 

شادی نَبسته در رَحِمِ جبرو اختیار 

از بس مرور عطرِ تو را خواب دیده ام 

مالیده اند رویِ تَنَم مُهرِ احتکار

از ناف تا دهانِ مرا سَر کشیده اند 

گُردانِ کرکسان، به تمنای خاویار 

دیروز های زندگی ام درد می‌کند 

در جای جای کَر شده ی چشمِ روزگار 

روباه بی صدا تَهِ خط را جویده است 

در انزوای کوچه ی بن بستِ قار قار

گردن بزن توانِ نفس های خسته را 

دیگر نمانده حادثه ای پشتِ انتظار

با من همین حوالی فردا قدم بزن 

بر ماجرای عَقربه ها نیست اعتبار 

مردی مُچاله می‌شود از بی پناهی اش

بوی انار می‌دهد آوارِ انتحار 

شعری کنار شانه ی فندک الو گرفت 

از ترس کَلّه پوکیِ کبریت بی بخار 

شرمنده ام برای غزل های ناتمام 

وقتی گلوله خورده قلم قبلِ انتشار

❤️ هناس ❤️

روی مدارِ بی کسی هم رنگ پاییزم 

دفتر به دفتر در فراقت شعر می ریزم 

دلگیرم از رویای سیلی خورده ی تقدیر 

از ماجرای بعدِ تو لبریز لبریزم 

این روزها شاید که دلتنگِ کسی باشی 

آبستنِ فردای مَردِ نارسی باشی 

یا مثلِ توپِ سَر پُرِ آماده ی شلیک 

در خطِّ حمله کُشته ی آتش بَسی باشی 

"دنیای ما اندازه ی آینده ی هم نیست" 

تقویمِ بُغضم می شوی این حادثه کم نیست 

فرقی ندارد ماجرای رفتن و ماندن 

عمری است بودن های ما هم، شکلِ آدم نیست 

لب های من بر عکسِ تو طعمِ گَسی دارد 

از خاطراتی که همیشه درد می بارد 

بر تیک تاکِ ثانیه دیوار چسبیده 

هر گوشه ای تنهایی ولگرد می‌بارد

آن سو تر از احساسِ زخمی بین باورها

جایی که دلتنگی تقاص از مَرد می‌گیرد 

آتش گرفته خنده ام روی تَنِ سیگار 

شاعر که تنها شد یقیناً زود می میرد 

کاغذ چموشی می کند دیوانه را دریاب 

چشم انتظارت مانده مُشتی واژه ی بی تاب 

صندوق پُستِ خالی و بالِ کبوتر ها

در مُشتِ بازِ ابن سیرین می پرند از خواب 

سَر میکشم یادِ تو را با گوشه ی سازم 

هر شب گلویم را میان دار می بازم 

از آنچه بودی آنچه کردی آنچه یادت رفت 

با لهجه ی بیچارگی تصویر می سازم

شلّیک کُن بر من تمامِ عُقده هایت را 

زَن ها فقط دنبالِ تَق تَق های باروت اند 

رویِ جنازه زخمِ مهمانی کرکس ها

اینجا همه دلواپسِ تشییع تابوت اند 

زیر لحافِ سایه ام تا صبح بیدارم 

در رختخوابم شاخه ی افسوس می کارم 

مثل غذای گُم شده در حوضِ استفراغ 

من آخرین ته مانده ی دوران خودکارم 

حتی اگر در خواب من تعبیر ها مُرده

در قیل و قالِ خاطره اسم تو را بُرده

بعد از تو لبخندِ به خاک افتاده ی قالی 

از انتحاری بی صدا یکباره پَژمُرده

ای کاش می شد شانه هایت را چپاول کرد 

یا با نگاهت گفتنی ها را تبادُل کرد 

در لابلای جنگ زار داغ اندامت

با سنگرِ پیراهنت هر شب تساهُل کرد 

دستانِ تب پاشویه را تا می‌کند نابود

شاید که باید از تنم خود را در آرم زود 

بیرون بکش خون مردگی های سُرنگ ت را 

از هر چه بود و هرچه هست و هرچه خواهد بود

"والّتین والزّیتون" که دیگر بر نخواهم گشت 

قَلّاده میبندم شعورِ شیرخوارم را 

از صبح تا شب زیر آوار جدایی ها 

 جزغاله کن پژواک های انتظارم را

پس لرزه

غمگین ترین شعرِ مرا در کوچه ها با ناله سَر کن 

تنهاییت را از مرورِ خاطراتم بیشتر کن 

عاشق ترین مرد زمین را با غروری دربه در کن

اینجا کسی از انفجارِ بغض هایش زخم خورده 

یا در عبور بی کسی بر شانه ی پاییز مرده 

اسم تو را در لابلای گریه های سرد بُرده 

یک بار دیگر خنده کن بر دامنِ نجوای باران 

در انتهای خلوتِ دلمرده ی سردِ خیابان 

با من بمان تا آخرین ویرانی بی رحم طوفان

سرما اگر دل های تاول دیده ی ما را جدا کرد 

یا با نقابِ حادثه در باورِ رویا جفا کرد 

شاید کسی در قابِ دستان خدا نفرین رها کرد

مانده پس از تو روزهای ساده ی آشفته حالی 

در سرزمین بی سرانجام و پر از تصویرِ خالی 

هر چند آزرده تو را پس لرزه ی عشقِ خیالی

یک بار دیگر خنده کن بر دامنِ نجوای باران 

در انتهای خلوتِ دلمرده ی سردِ خیابان 

با من بمان تا آخرین ویرانی بی رحم طوفان

🕸️ عنکبوتر 🕸️

تَهِ دالانِ بی قراری ها

واژه سمتِ جناس خَم می‌شد 

در سراشیبِ باورِ بی مغز 

از لباسِ مداد کَم می شد 

گریه ها در مدارِ رسوایی 

پایِ زِهدانِ چشم آویزان 

نوبتِ زایمانِ پی در پی 

زیر ساطورِ حضرتِ هَذیان 

فالِ من قهوه ای ترین لحظه 

توی فنجانِ چای لَم داده 

زیرْ شلوارِ راه راه دُعا 

سَرِ امَّن یُجیب نَم داده 

دستِ هر "رودخانه ی مرموز" 

باز پُل زد به سمتِ افکارم 

روی کاغذْ جنینِ حوصله ام

سَربریده دهانِ خودکارم 

تو که رفتی تمام من درد و 

تو که رفتی حواسِ من سرد و

عرق و واق واق و تب لرزه 

تو که رفتی جنابِ نامرد و

کودکِ دوره گرد بیمارم 

مثل برجام بینوای ظریف 

دور میدان نفت جان می داد 

با دوجین استخوان تُرد و نحیف 

زندگی را بهانه میگیرم 

لای دندانِ تاس میمیرم 

حکمِ دل را ورق ورق رو کن 

از قمارِ بهانه ها سیرم 

خسته ام از تَبِ دموکراسی 

لبِ کارونِ بعدِ آغاسی 

سمتِ ناموسِ عَنکبوترها  

نُطفه ات را چگونه می ماسی؟ 

مانده بودی به پایِ بعد از این 

روی دیوارِ پُر افاده ی چین 

دُکمه ی شرق و غرب را بستی

زیرِ پوتینِ سُرخِ استالین 

سال هایی که با جنازه ی تو 

ماجرایی که با اجازه ی تو 

پرچمِ عشق را بغل کرده 

آدمِ بی بخارِ تازه ی تو 

با دو خط قصّه ی دگردیسی 

جسدم را شبانه می لیسی 

سَرِ قابیل شرط می بندم 

تو علمدارِ نسلِ ابلیسی 

گُم شده روی بُرجک تقدیر 

کودتایی که از تو سان دیده 

اَلفرار از خیالِ چشمانت 

مثل دزدی که پاسبان دیده 

دود شد بختِ ماضی مطلق 

لای دندانه های شعرِ بیات

گاه گاهی میان خاطره ها

یَقرا فاتحه معَ الصلوات 

#سید_هادی_محمدی 

🏴󠁧󠁢󠁥󠁮󠁧󠁿 صلیب سرخ 🏴󠁧󠁢󠁥󠁮󠁧󠁿


وَ باز سایه ی زاغی میانِ شب لرزید 

خبر رسید خیالی دوباره بیدار است 

کنارِ چَنگ و دولا چنگ سَربه زیر سیاه 

سونات خاطره در آستین گیتار است 

تمام زندگیم جیره خوار شعر شده 

از آن زمان که تو را لایِ مثنوی دیده 

شبیه تخمِ هنر پای منبر تبریز 

کلید شعبده را دست مولوی دیده 

شما که نام مرا جرعه جرعه نوشیدید 

وَ از کُلاله ی حسرت بهانه دوشیدید 

چه ناشیانه در انگاره های استادی 

نگاه فلسفه ام را شبانه پوشیدید 

چقدر معجزه در جیبِ دفترم مُرده 

چقدر قافیه از خون من غزل خورده 

برای هلهله زار ویارِ انگل ها 

چقدر پنجره را سمتِ ناکجا بُرده 

شقیقه ی نفسم زخمی از جفای شما

کشیده ضامنِ خود را خطر برای شما 

صلیبِ سرخ یهوداییان سلامت باد 

دریده سادگی ام را همیشه جای شما 

قسم به سکسکه ی انفجاری گوشی 

و خواب بی کس و کار بلند خرگوشی 

کمر به نافِ مُسلسل دخیل می بندم 

پس از اصابتِ خمپاره ی فراموشی 

مدادِ قهوه ای ام بعد از این تماشایی است

ظهورِ حادثه ی عقده های پاییزم 

هجومِ عربده با مصدر تپانیدن 

اگر چه در خورتان نیست سهم واریزم

دعایِ حضرت نفرین خزیده پاورچین 

برای هرزگی دُم بریده ی مغلوب 

هنوز مانده تبر های انتحاری من 

میان پیر زنانِ قبیله ی آشوب 

و ترسنامه ی هَل مِن مبارزِ مجروح 

چریده زیپ دهن بند پُر افاده ی کور

لبانِ کرکره ها را جدا کنید از قفل

که شاخ می‌شود این جمعه حَبّه ی انگور

 

#دکتر_سید_هادی_محمدی 

🟩 کوچه ی آرواره ها

 

در کوچه ی آرواره ها می میرم 

با ساده ترین اشاره ها می‌میرم 

وا کن دَهنِ دوخته ی شعرم را 

از خِنگی استعاره ها می‌میرم

 

#دکتر_سید_هادی_محمدی 

☢️ کشکاب قاف ☢️

☢️ کشکاب قاف ☢️

بسم الله الرحمن الرحیم

 

آخرین آفرین هایت شُل بود

سلانه سلانه سُل

سهمِ عدالت من بودی

در تابلوی سرخ همسایه

 

آه فروغ!

صدایی نمانده جز ، خین و سین

ریه ها را دوباره پیچیده ام

لای توتونِ سیگار

 

کجای زمان، تنهایی چسبید به من؟

رازیِ راضی

 

بوسه و بسترِ آوریل، گناه تو بود

وَ……

آش نپخته و کفن سوخته

 

 

وزوزِ مگسک

شوربای مغز بار گذاشته، کف اتاق

وای حمید!

اندوه لبنان کُشت ما را

 

گاف دادی روی کشکاب قاف

خاطراتم را شلیک کن سمتِ ادریس

اما عمو رضا!

داشتم فراموشش میکردم اما باز

دوباره دیدمش

 

 

✍️ #سید_هادی_محمدی

ابزار جستجو در وبلاگ بلاگیکس