اشعار دکتر سید هادی محمدی

دکترای تخصصی زبان و ادبیات فارسی دکترای موسیقی مدرس و منتقد ادبی

درد

روحم شبیه کاغذ بی جان، افتاده نعشش زیر باران‌ها
با هر طلسمی وا نخواهد شد، دربستر خیس خیابان ها
زنجیر در زنجیر واماندم، در چاه عشق این خود آزاری
خو کرده ام بر هر نگهبانی، در دخمه تاریک زندان ها
خورشید هم پاشویه میخواهد از داغی چشمان غمگینم
خودکار خوابیدست روی دست، از التهاب  موج هذیانها
با قهوه ی بی رحم قاجاری، مسموم کردند عشق پاکم را
دارو طنابش، هردو یکباره، بیرون جهید ازقعر فنجانها
با گله گرگان آدمخوار، چوپان چرا همخوابگی دارد؟
جا مانده خون گوسفندانش، در خاطر سرد زمستانها
یک جای سالم در تنم نگذاشت ، سنگی که از هر کودکی خوردم
مَرکب برایم چوبدستی شد، در پرسه دلگیر میدان ها
ای کاش تقدیرم عوض میشد ،با دستکاری روی هر عضوم
میساختم شاخ  و دم و سُم را، دور از تمام نسل انسانها

ابزار جستجو در وبلاگ بلاگیکس