دیو فانتین

حلولِ هلال را لای کدام باور پیچیده ای
که گرگینه ها گراز زاییده اند
خیالت تخت
از هر طرف مرا خورده ای بُرده ای
طلوعِ شبانه ات طالع ام را تابوت کشان بلعیده
طول خیابان بر عرض شانه هایم عرضه ی اندام میکند
حجم دلتنگی، زیر رادیکالِ کدامین یائسه خونریزی کرد
که بر باریکه ام خوشه خوشه تب ریختی ؟
تَرَک ها گُل داده اند و ستون ها گِل
تُف به ستاره های دامنِ سفید و آبی ات
چکمه چکمه گِلیمم را
نوچه نوچه گلویم را
چریده و دریده ای
معامله ها پای معادله ات
کَمرِ دیوفانتین را شکسته
بی عاری در تَنَت
نُتِ لا غرغره کرده
وقتی به سیخ می کشیدی کودکان خیالم را
ذهنم بر خِیزَران تلو تلو میخورد
قبله را قبلِ اذنِ اذان
با ابابیلِ کابالا سَر بُریدی
روزی که روزی ام باشد
خواهم نوشت
بَر آوندِ زیتون
نَحنُ قادِمون
#سید_هادی_محمدی