اشعار دکتر سید هادی محمدی

دکترای تخصصی زبان و ادبیات فارسی دکترای موسیقی مدرس و منتقد ادبی

سلیطه


 

در خاطراتم

مرگ پلک می‌زند

و زندگی

پشتِ گریه ی مه آلود

به انتظارِ آخرین فنجانِ چای یخ زده می‌نشیند.

تابستان

زنی ست که دامنش را

به آغوش باد سپرده

و کودکانِ پابرهنه

در آرزوی بوسه‌ای داغ

بر لب‌های خیسِ باران می‌گریند

در این هژمونی سکوت

و جغرافیای بی‌پایان

یک آه

در گلوی بغض‌آلود تاریخ عرعر می‌کند

و من

در جستجوی سَرم

میان تکرار تلمبه ها

در زهدان تنهایی

به دنبال ردپایی از یک اتفاق می‌گردم

نمی‌دانم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟

هر سلیطه ای که سرش در آخور توست

برای من جُفتک شلیک می‌کند

بماند به یادگار

گذاشته ی گذشته

(سَرِ خُم می سلامت)

 

ابزار جستجو در وبلاگ بلاگیکس