اشعار دکتر سید هادی محمدی

دکترای تخصصی زبان و ادبیات فارسی دکترای موسیقی مدرس و منتقد ادبی

آسفالت


 

 

در این لاشه زار

که قلبش از آسفالتِ داغ تلو تلو می‌خورد

و رگ‌هایش، بزرگراه‌هایی پر از ماشین های مشدی ممدلی است

ما می‌دویم

پا به پای سایه‌هایمان

در تعقیبِ چیزی که هرگز نمی‌رسد

باورهای سیمانی

چغاله ی ذهنمان

و پنجره‌ها

قاب‌های شُل از نگاه‌های شَل اند

هر کداممان جزیره‌ای تنها

در اقیانوسِ بی (آری)

فریادها در گلو می‌ پوسند

و سکوت، گوش‌ها را کَر می‌کند

لبخندها جذامی شده‌اند

و کلمات، تیغ‌هایی کُند

که زخم‌های کهنه را سقط می کنند

در این بازی بی‌پایان

ما مُهره‌هایی هستیم

که تقدیرمان (را) باد می‌ خورد

اینجا کفش ها هنوز خاکی و دهان ها آسفالت هستند

 

پس نوشت :

مدرسه‌ی هنر مزرعه‌ی بلال نیست که هر سال محصول بهتری داشته باشد . در کواکب آسمان هم یکی می‌شود ستاره‌ی درخشان، الباقی سوسو می‌زنند .

دیالوگی از فیلم کمال الملک اثر زنده یاد استاد علی حاتمی

ابزار جستجو در وبلاگ بلاگیکس